Socks Off



این هم از خاطرات خودمه

کلاس پنجم ابتدایی بودم. یه خانم معلم بد اخلاق و ترسناک داشتیم که یادمه به خاطر امضا نکردناولیا و اینجور مسایل ساده مارو با یه خط کش چوبی بلند و کلفت میزد.

یه بار میخواست همه رو به اجبار ببره نماز بخونن. منم چون با وضو گرفتن مشکل داشتم تو مدرسه نماز نمی خوندم.

همه بچه ها رو به خط کرد که برن وضو بگیرن برای نماز. رفتیم دم آبخوری و همه بلافاصله کفش و جورابشونو دراوردن و پای بی جورابشون رو گذاشتن تو کفش، حالتی که پشت کفششون خوابیده بود و مچ و پاشنه پاهاشون معلوم بود.

برای اونا این کار بیشتر مثل یه تفریح و بازی تو اون هوای گرم بود، ولی برای من مثل یه کابوس. بخصوص که یه دفه که آستینامو بالا زده بودم، وقتی معلممون دید، به همکارش گفت چه سفیده! دوست نداشتم پاهامم ببینه و در موردش نظر بده.

من اون موقع شلوار جین پوشیده بودم و جوراب سورمه ای و کفش کتونی خاکستری پوشیده بودم.

یکی از بچه ها جوراباشو درنیاورده بود و شروع کرد وضو گرفتن. معلمه هم مخصوصا رو کفش و جوراباش آب ریخت و وانمود کرد که عمدی نبوده و بهش گفت اگه قبل از وضو جوراباتو  درمیاوردی الان خیس نمیشد و مجبور نبودی بیجوراب بمونی.

رفتم پشت آبخوری و یواشکی ساق جورابامو تا زیر قوزک دادم پایین که هرکی دید فکر کنه جوراب پام نیست. بعد دست و صورتمو خیس کردم. خوشبختانه کسی هم متوجه نشد که جورابامو در نیاوردم.

وقتی رفتیم تو نماز خونه، اکثر بچه ها پاهای بی جورابشون رو از کفش دراوردن و رفتن تو. ولی چند نفری هم جوراباشونو بلافاصله بعد وضو پوشیده بودن و منم با همونا رفتم تو.

خدارو شکر که به دراوردن جورابامون گیر نداد وگرنه مجبور می شدم با پای بیجوراب نماز بخونم و کف پاهامو نفر پشتی می دید و .

شماهم اگر خاطره ای مثل این دارید تو قسمت نظرات بنویسید که تو وبلاگ بذارم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ من تهران طلاق ديجيتال مارکتينگ 49440680 Sharpener بخش کودک کتابخانه مرکزی استان ایلام خوزمرگــــــــــان novinA sina95 بهترین سایت